قرن چهارده از نظر شمار تفسیرهای نگاشته شده سرآمد قرنهای گذشته است. آمار و ارقامی كه از تفسیر و تفسیرنویسان وجود دارد،[1] در هر قرنی بیش از 25 تا 35 تفسیر را نشان نمی دهد. درحالی كه در قرن چهارده، شمار تفاسیر مهم ومطرح قرآن به بیش از شصت تفسیر می رسد كه بیش از دوبرابر قرن پیشین است.از نظر كیفی نیز، گونه گونی و دگردیسیها و تغییراتی كه در گرایشها و روشهای تفسیر رخ نموده است، شاید درخور سنجش با هیچ قرنی نباشد. دیدگاههای گوناگون، شیوه های نوین، معیارهای جدید و درمجموع، جهت خاصی كه در كل حركت تفسیری دیده می شود، در دامان این قرن پدید آمده و بالیده است.گرچه بعضی از این دگردیسیها ریشه های تاریخی و پیشینه دورتری از قرن چهارده دارند، امّا آنچه كه این قرن را از گذشته جدا می سازد، گسترش و فراگیری و حضور همه سویه این دگردیسیها در صحنه تفسیر است. بررسی وتحقیق در نمونه های برجسته و مهم تفاسیر این قرن كه هریك منشأ پیدایش دگرگونیهای ژرف تفسیری شده است، چنین می نماید كه دگرگونیهای پدید آمده در گرایشها و سبكهای نو محدود نبوده است، بلكه تفاسیر قرن چهارده ازیك جهت شاهدحذف ویا كم رنگ شدن برخی ویژگیهایی است كه در تفاسیر گذشته بوده وهم اكنون جــایگاه چندانی ندارند. بی رنگ شدن برخی از ارزشها و ملاكهای تفسیری، كم اهمیت تر از دگرگونیهای اثباتی نیست؛ ازین روی، در بررسی ویژگیهای تفاسیر قرن چهارده ناگزیریم به هر دو گونه دگردیسی (نفی و اثبات) اشاره كنیم. ملاكها و منابع رنگ باخته
برخی از منابع و معیارها در تفاسیرقرنهای گذشته اعتبار داشته و در فهم كلام الهی عناصر مهم تلقی می شده اند، درحالی كه مفسران قرن چهارده به آنها بها نداده و به پیراستن تفسیر ازآنها پرداخته اند. از این جمله می توان به محورهای زیر اشاره كرد: 1. بی اعتباری اسرائیلیات
كم تر پژوهشگری است كه نداند تفاسیر گذشتگان آمیخته با خرافات و نقلهای تاریخی بوده است، نقلهایی كه ریشه در بینش و اندیشه یهود دارد و هیچ مأخذ معتبر اسلامی برای آن نمی توان یافت. كافی است محورهای تاریخی چندی را همچون داستان آفرینش آسمان و زمین، خلقت آدم، سرگذشت انبیاء و غیره كه بستر روایات اسرائیلی است، در نظر بگیریم و سپس به تفاسیر اسلامی از طبری گرفته تا بغوی، قرطبی، ابن كثیر، بیضاوی، خازن، ثعالبی، ابوالفتوح[2] و... مراجعه كنیم، تا دریابیم كه تا چه حدّ نقلهای تاریخی اسرائیلی در درون تفاسیر اسلامی رخنه كرده است. البته شدت و ضعف در بهره گیری تفاسیر پیشین از اسرائیلیات درخور انكار نیست چه این كه تفاسیر اهل سنت، به لحاظ تكیه و استناد به آرای صحابه، بیش تر در معرض چنین ناهنجاری قرار گرفته است، امّا در مجموع پرداختن به اسرائیلیات و استفاده از داستانهای تاریخی غیرمعتبر، درد مشترك بسیاری از تفاسیر روزگاران پیشین است، در حالی كه روح غالب در تفاسیر قرن چهارده، بی اعتباری اسرائیلیات و كنار نهادن نقلهای تاریخی بی اساس است. مفسران این قرن هریك به تناسب و اقتضای سبك و روشی كه برگزیده اند ویا گرایش خاصی كه داشته اند، با تیغ جرح و تعدیل به نقد روایات اسرائیلی رفته و بر نقش منفی این روایتها، بر اندیشه مفسر و نیز تفسیر آیات، انگشت گذاشته اند. المنار كه خود یكی از آغازگران گرایش اصلاحی در زمینه تفسیر است، پس از بیان این نكته كه بیش تر تفاسیر مأثور بستر روایات یهودی ومجوسی بوده اند، می نویسد: (و غرضنا من هذا كلّه ان اكثر ما روی فی التّفسیر المأثور أو كثیره حجاب علی القرآن و شاغل لتالیه عن مقاصده العالیه المزكّیه للانفس المنوره للعقول...)[3] هدف ما از همه این سخنها، آن است كه بیش تر روایاتی كه در تفاسیر روایی آمده ویا دست كم بخش زیادی از این نقلها، حجاب قرآن ومانع رسیدن خوانندگان آن به مقاصد عالی و تربیتی وحقایق نورانی و روشن گر قرآن هستند.... علامه طباطبایی نیز كه با سبك تفسیر قرآن با قرآن، جریان جدیدی را در روشهای تفسیری این قرن به وجود آورده است، از زاویه سازگاری و ناسازگاری اسرائیلیات با مفاهیم وآیات قرآن نگریسته و می نویسد: (احدهما افراطهم فی الرّكون الی الآثار و قبول الحدیث كیفما كان وان خالف صریح العقل و محكم الكتاب فلعبت بأحلامهم الاسرائیلیات وما یلحق بها من الاخبار الموضوعه المدسوسه و انستهم كلّ حقّ و حقیقته و صرفتهم عن المعارف الحقّه.)[4] ییكی از علتها (ی قضاوت نادرست نسبت به یوسف) زیاده روی مفسران دراعتماد كردن به روایات و پذیرش هرگونه حدیث است اگر چه با عقل و نقل ناسازگار باشد ولذا اسرائیلیات و مانند آنها از اخبار جعلی با عقل و اندیشه شان بازی كرده و سبب شده است كه هر حقّ و حقیقتی را فراموش كنند ومعارف حقه را مورد بی توجهی قرار دهند. داوریهایی ازین دست وبا همین مضمون نسبت به اسرائیلیات و نقش منفی و ویران گر آن در فهم آیات قرآن وجلوگیری از رسیدن به هدفهای اصلی و واقعی آن، در سراسر تفاسیر قرن چهارده دیده می شود.[5] 2. اختصار در طرح مباحث ادبی و لفظی
شاخصه دیگر در تفاسیر قرن چهارده دوری از بحثهای درازدامن درباره قراءتها و نیز بحثهای ادبی همچون صرف و نحو، و لغت و غیره است. جوّ غالب بر تفاسیر این قرن، بسنده كردن به ضرورت در زمینه های یادشده است. بررسی دیدگاههای نادر و گونه گون، وارد شدن درمسائل جزئی و تخصصی وپرداختن به امور غیر ضروری در محورهای بالا، چندان جایگاهی درتفاسیر این قرن ندارد.[6] درحالی كه در گذشته بیش تر تفاسیر مانند: التبیان، مجمع البیان، ابوالفتوح، جواهر الحسان، زادالمسیر، كشاف، مدارك التنزیل وحقایق التأویل(تفسیر نسفی)، تفسیر كبیر فخر رازی، السراج المنیر و ... به مباحث ادبی و لغوی اهمیت ویژه داده و بیش از آنچه در فهم كلام الهی دخالت داشت، به ایراد مباحث و نقض و ابرام دیدگاهها واحتمالها اهتمام داشته اند. روی گردانی مفسران قرن چهارده ازمباحث طولانی ادبی و وجوه قراءات، به خاطر توجه زیاد آنان به جنبه محتوا و مفاهیم كلی وعینی آیات است. امری كه به طور طبیعی مستلزم پرهیز ازمباحث حاشیه ای و صوری و مسائل لفظی بوده است.[7] 3. پرهیز از تفصیل در آیات الاحكام در تفاسیر گذشتگان مباحث فقهی و پرداختن به آیات الاحكام، اهمیت ویژه ای داشته است و به همین جهت چه در تفاسیر جامع، مثل مجمع البیان و روح المعانی ومفاتیح الغیب وچه در تفاسیر تك بعدی مثل قرطبی، ابی السعود، فتح القدیر وابن كثیر، مباحث فقهی به گونه گسترده مطرح می شود. از بررسی بیش تر تفاسیر گذشته چنین برمی آید كه محور فقه الاحكام، همانند محورهای دیگر قرآنی و در همان سطح برای مفسران مطرح بوده است. ولی در تفاسیر قرن چهارده مباحث فقهی كم تر به چشم می خورد. آن بحثهای گسترده كه در تفاسیر گذشته مثل قرطبی شكل گرفته است در تفاسیر این قرن دیده نمی شود. گرایش عمومی مفسران بر اختصار و گزیده گویی است. سعی می شود محورهای دیگر قرآنی به بحث و تحلیل گرفته شود. برخی ازمفسران مانند علامه طباطبایی تفسیر آیات الاحكام را از وظایف فقه می داند و تحقیق را به آن جا وا می نهد [8]و برخی دیگر گستردگی این مباحث در تفاسیر گذشتگان ویا اختصاص یافتن برخی كتابها به توضیح و تفسیر آیات الاحكام را، دلیل كافی بودن پردازش به آیات الاحكام شمرده اند و گروهی نیز با تمسّك به این كه هدف كلی قرآن هدایت و اصلاح بشر است وعناصر این فرایند درابعاد اخلاقی واعتقادی و اجتماعی بیش از احكام فقهی است[9]، از پرداختن تفصیلی به آیات الاحكام خودداری كرده اند. 4. میانه روی در تكیه بر روایات اگر به تفسیرهای پیشین مراجعه كنیم درمی یابیم كه بخش زیادی ازآنها را روایات تشكیل داده است و دراین تفاسیر، محور بودن روایات درفهم آیات مورد تأكید قرار گرفته است. تفسیر طبری، ابن كثیر، بغوی، صافی، درالمنثور، كنزالدقائق، زاد المسیر و ... بخشی ازمجموعه تفاسیر روایی اند كه حركت تفسیر مأثور را در گذشته شكل داده و بدان نمود بخشیده اند. امّا در قرن چهارده، این جریان رو به افول نهاده و بخش مهمی ازاین تفاسیر در بهره گیری از روایات راه اعتدال را پیش گرفته اند و به روایات تنها به عنوان یكی از عناصر دخیل درتفسیر نگریسته اند. بلكه گاه چنین می نماید كه روایات درحاشیه قرار گرفته است وچه بسا برخی از تفسیرها هم كه تا اندازه ای به ذكر روایات پرداخته اند، در آرای تفسیری بدان روایات تكیه نكرده اند و در برخی تفسیرها نقل روایات، بیش تر، در بخشهای غیر تفسیری مثل فضایل سوره ها، شأن نزول و یا تأیید برداشتهای قرآنی صورت گرفته است. [10] از مهم ترین سببهای پیدایش این پدیده در تفاسیر قرن چهارده، یكی رشد عقل گرایی و دیگری اهمیت یافتن شیوه تفسیر قرآن با قرآن است. سایه گستری این دو عنصر بر بیش تر تفاسیر قرن چهارده (چنانكه به شرح بیش تر آن خواهیم پرداخت) پیامدهای چندی را به بارآورد [11] كه یكی از آنها كم اهمیت شدن نقش روایات در تفسیر است. طبیعت روش عقلی در تفسیر اقتضاء دارد كه همه برداشتها براساس عقل و اندیشه محك زده شود وهرگونه فهمی چه براساس روایات وچه غیرآن، تا زمانی كه خرد آن را نپذیرد و درچارچوب معیارهای آن نگنجد از درجه اعتبار ساقط باشد.
در قرن چهارده كه گرايش عقلي در اثر انگيزه هايي قوّت مي گيرد به طور طبيعي مجال را بر تفسير غير عقلي تنگ مي كند [1] وحتّي در تفسير قرآن با قرآن كه بين تفسير روايي و تفسير قرآني، ناسازگاري و رويارويي به وجود آيد، تفسير روايي كنار گذاشته مي شود و نياز به توجيه پيدا مي كند. علامه طباطبايي دراين زمينه مي نويسد: (الاستعانة بالروايات عن النّبي(ص) و الائمة في تأييد المعني المستفاد من الآية او بمعني اصح عرض الروايات علي الآيات واثبات مضامين الروايات وذلك عن طريق تأييد الآيات لماجاء في مضمون تلك الروايات من دون التعرض لاسانيد تلك الروايات بعد ما تبيّن لنا مطابقة مضمونها لنص القرآن، فالاصل اذن هو المعني المستفاد من الآية ومن ثمّ الاستعانة بالآية في اثبات صحة ما ثبت في الرواية والاستعانة بالرواية لتأكيد ما ثبت في الآية.) [2] كمك گرفتن از روايات پيامبر(ص) و ائمه(ع) درجهت تأييد معنايي است كه ازآيه استفاده شده، يا به معناي صحيح تر بهره گرفتن از روايات، در واقع عرضه كردن آنها بر آيات است و ثابت كردن مرادهاي آنها از راه تأييد آيات است و پس ازاين كه سازگاري آن با قرآن به اثبات رسيد، ثابت كردن آن روايات نياز به بررسي سندي ندارد، پس اصل و اساس همان معنايي است كه از قرآن استفاده شده است و ازآيه براي ثابت كردن درستي مفاد روايت استمداد مي شود و در برابر از روايت براي تأكيد مفاد آيه. صاحب تفسير فرقان نيز مي نويسد: (احاديث و روايات چيزي جز حواشي مختلف بر متن كتاب الهي نيستند. آنچه سازگار با متن باشد پذيرفته مي شود وآنچه ناسازگار با آن باشد، به ديوار زده مي شود وآنچه هم كه مشكوك باشد به گوينده يا راوي آن حواله مي شود.) [3] بنابراين، مي توان گفت جريان عقل گرايي و سبك تفسير قرآن با قرآن در تفاسير قرن چهارده به ناگزير، با افول تفسيرمأثور و به حاشيه رفتن روايات از صحنه تفسير همراه بوده است. ره آوردهاي اثباتي، در تفسير قرن چهارده آنچه تاكنون ياد شد، ناظر به گرايشها و روشهايي بود كه در تفاسير كهن و قرون پيشين مورد استفاده بوده، ولي در تفاسير قرن چهارده مورد انكار و بي توجهي قرار گرفته اند. امّا در اين بخش نظر به دگرديسيهاي اثباتي و ايجادي داريم وموضوع را در دو زمينه: 1. گرايشهاي نوين 2. روشهاي نوپيدا، دنبال مي كنيم. گرايشهاي نوين
گروهي از نويسندگان، مجموع گرايشهاي نوين تفسيري در قرن چهارده را چهار گرايش دانسته اند: [4] گرايش علمي، اجتماعي، مذهبي والحادي. امّا گرايش مذهبي را نمي توان از ويژگيهاي تفسيري قرن چهارده دانست، چنانكه خود نيز به آن اعتراف دارند،[5] بلكه در طول تاريخ تفسير گرايش به تفسير بر اساس معيارهاي مذهبي و اعتقادي مفسر وجود داشته و تاكنون نيز ادامه دارد وبه نظر مي رسد اين يك ضرورت اجتناب ناپذير باشد؛ زيرا هر مفسري بنا بر باورهاي مذهبي خود عقيده دارد كه مباني و اصول فكريش در قرآن وجود دارد وناگزير درمواردي، از تأييد باورهاي خود با آيات، خودداري نمي كند. افزون بر اين، تعبير (الحادي) تعبير دقيقي نيست؛ زيرا الحاد به معناي انكار خدا و وحي است واين با تفسير قرآن سازگار نيست. آنچه دراين گرايش هست، نوعي نگاه طبيعت گرايانه به آيات است كه پيروان آن با وجود اعتقاد به خدا و حق بودن وحي و حقيقت قرآن تصور كرده اند كه مفاهيم دقيق آيات ومراد واقعي خدا همان است كه خود فهميده اند! به هرحال، اشارتي به اين گرايشها ضروري است:
1. گرايش علمي ماهيت اين گرايش پرداختن به آيات از نگاه علوم گوناگون و تلاش درجهت فهم بهتر آنها در پرتو دستاوردهاي علم است. مفسراني كه اين جريان را به وجود آورده اند، سعي مي كنند تصورهاي گذشته نسبت به برخي آيات را كنار بگذارند و درسايه ديدگاهها و حقايق علمي تفسير جديدي ازآن ارائه دهند. زمينه هاي پيدايش اين گرايش درخود قرآن نيز به چشم مي خورد واز همين روي جلوه هاي ضعيف اين حركت در تفاسير گذشتگان نيز وجود داشته، هرچند به صورت يك جريان قوي مطرح نبوده است، ولي در قرن چهارده اين حركت از جهات گوناگوني قوت و شدت گرفت. تفسيرهايي كه گرايش علمي هرچند با شدت و ضعف همراه با نوسان درآنها ديده مي شود، بسيارند. دراهل سنت از تفسيرهايي چون: طنطاوي، كشف الاسرار النورانية اسكندراني، المنار، مراغي و در شيعه از تفسيرهايي چون: نمونه، پرتوي از قرآن، نوين، تا حدودي الميزان والكاشف و... مي توان ياد كرد. ازمطالعه ديدگاهها و عملكردهاي مفسران چنين برمي آيد كه روي كرد به تفسير علمي از دوچيز مايه مي گرفته است: ـ اهميت و اعتبار يافتن علم دركشف حقايق. ـ تأثير و نقشي كه مي توانسته است علم، در رشد و پيشرفت جامعه ها ايفا كند. در نتيجه، مفسراني كه در صدد فهم صحيح آيات مربوط به حوزه علوم بوده اند، ناگزير نيم نگاهي به دستاوردهاي علوم داشته اند؛ زيرا تصورات و برداشتهاي پيشينيان نسبت به اين گونه آيات، بيش تر، پايه محكم علمي نداشته است و از همين روي در رويارويي با كشفيات جديد گاه مورد انكار قرار مي گرفته و مفسران قرن چهارده با دستيابي به آگاهيهاي جديد ناگزير به اصلاح برداشتهاي پيشين بوده اند. به عنوان نمونه اصلاح تصور پيشينيان نسبت به شهابها و آسمانهاي هفتگانه [6] و ردّ نظريه غير علمي مركزيت زمين [7]، كشف حركت واقعي خورشيد و نه حركت ظاهري روزانه آن به دور زمين[8]، توسعه آسمانها[9]، باطل كردن تصور ابتدايي از واژه (الدّخان)[10]، كشف كوههاي يخ درآسمان [11] و... ازمواردي است كه واقعيتهاي علمي به گونه جبري مفسران را به تفسير ديگري از آيات وا داشته است. چنانكه نقش دانشها در توسعه و پيشرفت جامعه ها عامل ديگري بوده است كه برخي مفسران كوشيده اند تا با وارد كردن آن در تفسير و بهره گيري از كشفيات علمي، راه رشد و تكامل جامعه هاي اسلامي را هموار كنند وچنين بنمايند كه اگر بعضي جامعه ها در سايه علم به توسعه و پيشرفت رسيده اند، هسته ها ومبادي اين پيشرفت كه دانشهاي گوناگون است در بين مسلمانان و درمتن كتاب ديني آنان وجود داشته و دارد و برآنهاست كه ازاين سرمايه ها استفاده كنند وراه توسعه و تكامل را درپيش گيرند. طنطاوي كه بارزترين چهره گرايش علمي دراين قرن است، انگيزه خود را از رو آوري به تفسير علمي چنين شرح مي دهد: (اينك امروز با استمداد ازخداوند لطيف وخبير به تفسير مي پردازم و آرزومندم كه در اثر آن قلبها گشوده و جامعه ها هدايت شوند... و خداوند به تمدن و پيشرفت آنان بيفزايد واين كتاب انگيزه اي براي مطالعه و بررسي جهان هاي علوي و سفلي گردد. وازاين امت كساني پديد آيند كه در زمينه هاي كشاورزي، پزشكي، معادن، حساب و هندسه، ستاره شناسي و ديگر دانشها بر فرنگيها برتري يابند؟ چرا نه! درحاليكه آنچه ازآيات مربوط به علوم در قرآن آمده است بيش از هفتصد و پنجاه آيه است حال آن كه آيات فقهي ـ آن مقدار كه صريح است ـ از صدوپنجاه آيه تجاوز نمي كند) [12] 2. گرايش اصلاحي اين گرايش نخستين بار توسط شيخ محمد عبده به وجود آمد [13] و سپس توسط رشيد رضا و مراغي و سيد قطب ادامه يافت وهم اينك به عنوان يك جريان نيرومند در متن تفاسير قرن چهارده وجود دارد. در شيعه نيز افرادي چون سيد محمدحسين فضل اللّه در من وحي القرآن، محمد جواد مغنيه در الكاشف، محمد تقي مدرسي در من هدي القرآن، سيد محمود طالقاني درپرتوي از قرآن، ناصر مكارم شيرازي در تفسير نمونه و افراد ديگري به اين جريان پيوسته اند. وجه امتياز اين گرايش نسبت به گرايشهاي ديگر، توجه به ابعاد اجتماعي و تربيتي آيات است. سير تفسير در اين گرايش، به سمت روشن گري و تحليل آيات به لحاظ پيامدهاي اصلاحي آن در ابعاد اجتماعي و اخلاقي و آشكار ساختن عناصر و عوامل سازندگي در زمينه هاي يادشده است. محورهاي مورد تأكيد و توجه در گرايش اصلاحي عبارتند از: هويت جامعه اسلامي، ارزشها در قلمرو حيات انسانها، مباني ارزشي و انساني، وحدت و همبستگي امّت، وظايف و مسؤوليتهاي اجتماعي، دوستان و دشمنان جامعه هاي اسلامي، نظامهاي سياسي، اقتصادي واخلاقي، سنتهاي الهي در زندگي و مرگ جامعه ها و تمدنها، شيوه ها و معيارهاي تربيتي، انگيختن احساسها و مهرها براي ايجاد و تحقق ارزشها و الگوهاي ارائه شده، كارآيي اسلام به عنوان يك مكتب فكري و اجتماعي، عدالت اجتماعي، نظام خانوادگي و... مفسران اين جريان براين اصل اساسي اتفاق نظر دارند كه قرآن كتاب هدايت است و بايسته اين هدايت گري آن كه تفسير به سمت نزديك ساختن قرآن با واقعيتها و عينيت بخشيدن به مفاهيم هدايتي واصلاحي آن پيش برود. از همين روي تكيه بر پيوند قرآن و واقعيتهاي محسوس زندگي بشر، نقطه مشترك همه اين تفاسير است. محمد جواد مغنيه مي نويسد:
(به قرآن نگريستم ديدم حقيقت آن كتاب، دينداري و هدايت است، كتاب اصلاح و قانونگذاري، كه در صدد است بشر را زندگاني بخشد كه بر پايه ها ومباني درستي استوار است، زندگاني كه درآن امنيت و عدالت حاكم است و فراواني وآسايش آن را فرا گرفته است.) [14] نويسنده ديگري از همين جريان درباره پيوند مفاهيم قرآن با زندگاني اجتماعي مي نويسد: (روش اسلام بر پايه نگرش همه سويه به انسان و نظم زندگي اجتماعي او به گونه پيوسته است؛ ازاين روي اسلام ميان انگيزش و پرورش انسان در جبهه هاي جنگ و خودسازي و پيرايش درون و چيرگي بر خواسته ها و آرزوها و گسترش دوستي و بزرگواري در ميان اجتماع، جمع كرده است.
اين همه به يكديگر نزديك اند وآن گاه كه اين فرازها را يك به يك بررسي مي كنيم، پيوستگي تنگاتنگ آنها با زندگي و سرنوشت بشري در ديدگاه اسلام به خوبي روشن مي گردد.) [1] گرچه از پيدايش اين جريان در تفسير زمان زيادي نمي گذرد، امّا گسترش آن درميدان تفسير بيش از هرجريان ديگري صورت گرفته است واين، به سبب بايستگيهايي بوده است كه همچنان وجود دارد واحساس مي شود. اين ضرورتها كه خود پيش فرضهاي جديدي از قرآن را فراسوي ديد مفسران قرار داده، همان چيزي است كه فكر اصلاح طلبي را دركل، براي ما مطرح كرده است. عبده به عنوان آغازگر گرايش اصلاحي يكي ازاين انديشه وران اصلاح طلب است كه همچون سيد جمال الدين بايستگي ايجاد اصلاح در ساختار انديشه اجتماعي مسلمانان را باورداشته است، با اين تفاوت كه عبده اين هدف را پيش از هرچيز در تفسير قرآن جست وجو كرده است. 3. گرايش مادي
درگذشته تاريخ تفسير، هيچ نشاني ازاين جريان (تفسير مادي آيات وحي) ديده نمي شود و فقط در قرن چهارده است كه اين گرايش در صحنه تفسير ظهور كرده است. تفسير سيد احمد خان هندي، به نام (تفسير القرآن وهو الهدي و الفرقان)، نمونه آشكار اين جريان است و شايد همين تفسير، نخستين تفسيري باشد كه به اين گرايش دامن زد، امّا پس از چندي گرايش مادي در نوشته ها ومقاله هاي برخي ازنويسندگان واحزاب چپ گرا نيز چهره نمود. ويژگي اين گرايش، توجيه برخي مفاهيم معنوي به وسيله پديده هاي مادي است. در اين گرايش سعي برآن است تا آيات براساس ذهنيت برگرفته از واقعيتهاي مادي، روشن شود و هيچ گونه معيار قرآني و روايي، جز ديدگاهها و برداشتهاي شخصي يا مكتبي مفسر از واقعيتهاي مادي و اجتماعي به رسميت شناخته نشود واز همين روي، اين گونه تفسير، يكي ازنمونه هاي آشكار تفسير به رأي به شمار مي آيد. به عنوان نمونه، تفسيروحي به بازتاب ژرفناي روح پيامبر، [2] توجيه واقعيتهاي درك ناشدني بهشت و جهنم، [3] تفسير شكافته شدن دريا در داستان موسي به جزر ومدّ دريا، [4] تفسير وحي به شناخت پديده نسبت به راه تكامل خويش، [5] تفسير غيب به مرحله غيب انقلاب توحيدي، [6] تفسير ايمان به پيوند با نمودهاي هستي در تكوين و تشريع، [7] تفسيرملائكه به فروغها و شعله هاي حيات در پديده ها، [8] تفسير سجود به فروتني عناصر انقلابي مؤمن و هماهنگي آنان با خط مشي تكاملي موجودات، [9] تفسير شكر به آزادي خواهي، [10] تفسير تقوا به سازگاري با مدارتكامل راستين، بر خلاف درگيري با تضادها وحل درست آنها و... احمد خان معتقد است كه اصل هماهنگي قرآن با علوم و ناسازگار نبودن مفاهيم آن با دستاوردهاي علم بشر، سبب شده است تا او به گونه اي از تفسير روي آورد كه اصل يادشده را اثبات كند وخود براين باور است كه آنچه او ارائه كرده، مراد واقعي آيات و هماهنگ با دانشهاي زمان است. [11] گروه ديگري براين باورند كه تفسير قرآن بايد بر پايه شناخت اراده خداوند صورت بگيرد و چون اراده خداوند انقلابي و درجهت چيره شدن مستضعفان بر مستكبران است، پس تفسير قرآن نيز مي بايد با همين ديد و بينش انجام بگيرد. [12] اين ديدگاه، دچار خطاي بزرگي شده است؛ چه آن كه همه مفاهيم قرآن در بازتاب واقعيتهاي مادي و يا اجتماعي خلاصه نمي شود، تا با همان نگاه به تفسير آيات پرداخته شود. در قرآن همان مقدار از واقعيتهاي معنوي سخن رفته است كه از واقعيتهاي مادي و به همان اندازه به ارزشهاي روحي و اعتقادي اهميت داده شده است كه به فعاليتهاي اجتماعي. پس نگاه كردن به آن ازيك زاويه و توجيه همه آيات براساس يك سري اصول و يا برداشتهاي محدود و ناقص، تلاشي است انحراف انگيز و گاه منافقانه؛ زيرا اگر تفسير مادي آيات، از روي ناآگاهي، بسته انديشي و خودباختگي در برابر علوم بشري باشد، تنها يك انحراف به شمار مي آيد واگر از سر ناباوري به وحي و حق بودن اديان آسماني و به منظور سوء استفاده از باور توده هاي ديندار براي القاي مفاهيم الحادي و مادي به آنان باشد، حركتي است منافقانه و تزويرگرانه! 4. همه نگري
ييكي ديگر از گرايشهايي كه در بستر تفاسير اين دوره به ظهور پيوسته، گرايش به كلي نگري و درنظرداشت پيامها ومحورهاي اصلي آيات است. شمار زيادي ازمفسران اين قرن مي كوشند افزون بر تفسير جزء جزء آيات ومفاهيم كه ازآن به دست مي آيد، به روح كلي حاكم بر آيات و فضاي موجود درآن نيز بپردازند. نمونه كامل اين كار در تفسيرهاي موضوعي ديده مي شود، امّا در تفاسير ترتيبي نيز اين واقعيت وجود دارد. از تفاسير مهمي كه اين جريان درآنها نمود دارد، مي توان به في ظلال، المنار، مراغي، المنير في العقيدة والشريعة، التيسير في احاديث التّفسير، من وحي القرآن، من هدي القرآن، اشاره كرد. هدف اساسي دراين جريان، روشن گري محورهاي مهم وايجاد فضاي مناسب درفهم آيات قرآن باملاحظه پيوستگي و ارتباط متقابل آنها از نظر جغرافيايي و محتوايي است. ازهمين روي آيات به گونه يك مجموعه مطرح مي شود ونه تجزيه شده و آن گاه هم به تفسير تك تك آيات پرداخته مي شود و در پرتو همان روح كلي حاكم بر مجموع آنها صورت مي گيرد. سيد قطب در اين زمينه مي نويسد:
(ازهمين روست كه هركه درسايه سارقرآن زيست مي كند، مي نگرد كه هر سوره هويتي با جانمايه اي ويژه دارد كه دل با آن مي تپد، آن چنانكه با جان زنده است. واين هويت، موضوع يا موضوعهايي بنيادين دارد كه بر يك محور كه بر همه آن موضوعها سايه گستر و فراگير است، مي چرخد.) [13] گرچه از انگيزه هاي روي كرد برخي مفسران به اين جريان، سخن روشني ازآنان در تفاسير ديده نمي شود؛ امّا طبيعت اين كار نشان دهنده آن است كه ضرورت دستيابي به مفاهيم كلي و كليدي وبازشناسي محورهاي مطرح و پيام بخش درجهت ايجاد ساختار كلي نظام ومفاهيم قرآن وهدايت به سوي برداشتهاي فراگيرتر از مجموع آيات، از انگيزه هاي مهم پيدايش اين گرايش به شمار مي آيد. روشهاي نوپيدا
مهم ترين محورهاي اين دگرديسي را در تفاسير قرن چهارده، در سه زمينه مي توان شاهد بود: 1. تفسير موضوعي
تفسير موضوعي در يك نگاه كلي عبارت است از تحليل آيات مربوط به يك موضوع براي دستيابي به ديدگاه قرآن نسبت به آن. فرقي نمي كند كه موضوع مورد نظر ازخارج قرآن برگرفته شده باشد، يا از خود قرآن و همچنين آيات مربوط، پيوستگي مستقيم داشته باشند يا به گونه فراگير به موضوع نظر داشته باشند. در نمونه هايي از تفسير موضوعي مؤلفه هاي يادشده به روشني ديده مي شود. همان گونه كه پيداست تفسير موضوعي روشي در تفسير آيات است، روشي كه آيات قرآن نه هركدام به تنهايي، بلكه تا آن جا كه ميان آنها پيوندي مي توان يافت، مرتبط با يكديگر ملاحظه شوند، هدف مفسر دراين تفسير، ملاحظه موضوع از ابعاد گوناگون و ارائه يك ديد كلي وهمه جانبه نسبت به آن است. [14] اين روش درگذشته نيز تاحدودي معمول بوده است و نمونه هايي ازآن را در تفسيرهاي ائمه از برخي موضوعات مي توان يافت (ر.ك: مقاله تفسير موضوعي در قرن چهارده) امّا قرن چهارده، قرن شكوفايي اين گونه تفسير به حساب مي آيد. مهم ترين انگيزه مفسران در رويكرد به روش موضوعي را پيدايش مكتبهاي بسيار فكري واجتماعي درعصر حاضر مي توان دانست. دراين قرن مكتبهاي گوناگون فكري واجتماعي از ماركسيسم و اگزيستانسياليسم گرفته تا مكاتب گوناگون روان شناسي وجامعه شناسي و ادبي، سيل آسا از غرب به شرق جوامع اسلامي هجوم آورده وامواج فكري واجتماعي بسياري را سبب گرديد. متفكران مسلمان در رويارويي با اين مكتبها مي بايست اسلام را آن گونه كه هست به عنوان يك مجموعه سيستماتيك و يك مكتب زنده و زندگي ساز، شناسايي ومعرفي كنند. ازاين روي موافقان اين روش در تأييد و تحكيم آن براين نكته اصرار دارند كه تفسير موضوعي تنها روش صحيح براي پاسخ گويي به نيازهاي عصر است [15] و اگر قرار باشد كه اسلام را به عنوان يك مكتب زنده در برابر ديگر مكتبها عرضه كنيم، ناگزيريم ازاين روش استفاده ببريم، چه اين كه روش جزء نگر با وجود نتيجه هاي مثبت، كافي نيست و از ارائه يك شناخت نهايي وجامع، ناتوان است. برخي در ردّ اين شيوه از تفسير گفته اند كه تفسير موضوعي سبب جداشدن آيات از قبل و بعد خود مي شود واين، با توجه به پيوستگي جغرافيايي آيات، مانع رسيدن به شناخت صحيح از مفاهيم آن مي گردد، [16] امّا واقعيت اين است كه اين سخن درخور درنگ است؛ زيرا تفسير موضوعي فقط تفكيك و دسته بندي آيات نيست، بلكه آيه با تمام ملاحظات قبل و بعد و تفسيري كه در پرتو آن پديد مي آيد، دريك مجموعه به هم پيوسته قرار مي گيرد. بنابراين، در تفسير موضوعي همان اندازه به سياق و جايگاه جغرافيايي آيات تكيه مي شود كه در تفسير تجزيه اي. بدين جهت درنگاه محققاني چون شهيد صدر، تفسير موضوعي نه تنها رويارويي با تفسير ترتيبي ندارد، بلكه كامل كننده آن نيز مي تواند باشد. [17] 2. روش قرآن به قرآن
اين روش كه يكي از مطرح ترين روشها در تفسير قرن چهارده است، وشايد بتوان گفت غالب تفاسير اين قرن مدّعي آنند كه بر روش يادشده عمل كرده اند، برپايه پيوند آيات با يكديگر و نقش شرح كنندگي هريك نسبت به ديگري، استوار است. دراين روش، هدف مفسر آن نيست كه مفاهيم آيات را به سمت مشخصي هدايت كند (وازهمين روي درشمار گرايشهاي تفسيري نمي گنجد) بلكه تمام همّت صرف آن مي شود كه از نگاه خود آيات به قلمرو تفسير و فهم آيات راهي گشوده شود.
البته ممكن است مفسري كه ازاين روش بهره مي گيرد خود داراي گرايش اصلاحي باشد يا كلامي و... بنابراين، مي توان گفت كه روش تفسير قرآن با قرآن روش عامّي است كه با هر نوع گرايشي سازگار است گرچه درجه كاربرد آن در گرايشهاي گوناگون ممكن است متفاوت باشد. از نظر سابقه تاريخي مي توان گفت نمودهايي ازكاربرد اين روش در تفاسير ائمه به چشم مي خورد و بدين جهت علامه طباطبايي معتقد است كه روش ائمه در تفسير قرآن، همين روش بوده است. [1] با اين همه درقرن چهارده است كه اين روش، به گونه فراگير وبه عنوان يك اصل مطرح شده است. و در تفاسير گذشتگان به هيچ روي اين شيوه با ويژگي ياد شده ديده نمي شود، آنچه دراين تفاسير به چشم مي خورد استنادهاي محدود به برخي آيات، همسان استناد به اشعار عرب است. واين البته غير از آن چيزي است كه امروزه از تفسير قرآن با قرآن ظهور كرده است. كم تر مفسري دراين قرن ديده مي شود كه مدعي اين سبك نباشد و حديث (القرآن يفسّر بعضه بعضاً) را درمقدمه تفسير خود نياورده باشد، امّا نمونه هاي موفق آن محدود است. از تفاسير شيعه، الميزان والفرقان نمونه هاي برجسته است وازتفاسير اهل سنت تفسير اضواء البيان را مي توان نام برد و بقيه تفاسير، كم وبيش، تحت تأثير اين سبك عمل كرده اند. روش ياد شده، به دو شكل مورد مورد استفاده قرار گرفته است، يا شكل ظاهري وصوري كه از همانندي واژه هاي به كار رفته در جهت فهم مدلول آيات استفاده شده است كه اين شكل را در تفسير بنت الشّاطي، به نام التّفسير البياني للقرآن الكريم به شكل آشكار مي توان ديد؛ چه اين كه وي ازكاربرد قرآني واژه ها واز گونه قرار گرفتن آنها درآيه، درجهت كشف مفهوم يا نكات بلاغي آيه استفاده كرده است وحتي گاهي تكيه براين اصل، چنان است كه از تخصيص و تقييد زننده هاي روايي آيات نيز دست برداشته است، چنانكه در مقدمه كتاب خود مي نويسد: (تكيه بر متن آيه ها... ما را از اين رنج بي نياز مي سازد و فهم درست كلمه ها و روش قرآن، ما را از تكلف و تأويل و قيد و تخصيص و تعميم ها راحت مي كند.)[2] امّا شكل ديگر آن بهره گيري از پيوند معنوي و محتوايي آيات در فهم است، بدون محدود شدن به همانندي ظاهري و صوري. اين شكل كه نمونه موفق آن الميزان و تا اندازه اي الفرقان است، براين پيش فرض استوار است كه مفاهيم قرآن بر يك ديگر، تأثير و نگرندگي رويارو دارند و درمجموعه سيستمي را تشكيل مي دهند كه فهم هر جزء و عنصر آن در پرتو اجزاي ديگر ممكن مي شود و از همين روي، در فهم اين مجموعه هيچ نيازي به معيارهاي وملاكهاي خارج از قرآن نيست و در اساس وقتي قرآن خود بيانگر همه چيز است چگونه مي شود كه بيانگر خود نباشد. دوعامل در روي كرد مفسران به اين روش مي توان نام برد. نخستين عامل، بي اعتبار شدن روشهاي ديگر است.
علامه طباطبايي مي نويسد: (همه روشهايي كه تاكنون معمول بوده، دريك چيز مشتركند وآن تأويلي بودن آنهاست. اين روشها به لحاظ اين كه مباني ومبادي فهم آيات را ازخارج قرآن مي گرفته اند، در تفسير آيات هميشه به برابر كردن آيات برآن مباني رو آورند و در صورت ناسازگاري به توجيه و تأويل آنها. در نتيجه فهم صحيحي از آيات حاصل نمي آمده است.)[3] انگيزه ديگر روي آوري به روش تفسير قرآن با قرآن، توجه مجدد به پيوند سيستمي آيات از نظر محتواست.اين تصور كه گويا در تفاسير ائمه خودش را نشان مي دهد، درطول تاريخ تفسير تقريباً مورد غفلت بوده و در قرن چهارده مورد اقبال قرار گرفته است. 3. ساده نويسي
پديده ديگري كه در بخش سبكهاي تفسير قرن چهارده درخور توجه است، ساده نويسي و دوري از پيچيدگي است. در گذشته مفسران گرايش زيادي به استفاده كردن از اصطلاحات علوم و فنون ازخود نشان مي دادند وبه قول مراغي، به اين شيوه مباهات مي كردند [4] وازهمين روي تفاسير غير مأثور، بيش تر به كتابهاي فلسفي و عرفاني مانند بود، تا به تفسير قرآن! امّا در قرن چهارده سبك پيچيده گويي از رونق افتاد وتفاسير اين قرن، به سمت ساده نويسي و تفهيم مقاصد قرآني حركت كرد. زيرا در تفاسير اين قرن، تنها فهميدن آيات هدف نيست، بلكه فهماندن و خشنودي مخاطبان نيز مورد توجه بوده است. محمد جواد مغنيه در اين باره مي نويسد: (اگر مفسران گذشته به تركيبهاي شيوا ومعاني رسا بيش از اقناع خواننده به ارزشهاي ديني اهتمام نشان مي دادند، از آن جهت بود كه عصر آنان عصر سستي و سهل انگاري نسبت به دين و ارزشهاي آن نبود، چنانكه در اين عصر چنين است و طبيعي است كه زبان آن عصر، با زبان اين عصر تفاوت دارد.)[5] به هرحال، عنصر ساده نويسي در بيش تر تفاسير قرن چهارده به چشم مي خورد و توجه به زمان و نيازهاي عصر، عامل اساسي دراين روي كرد به شمار مي آيد. ريشه يابي دگرديسي تفسير نگاري در قرن چهارده
هرچند در لابه لاي مطالب گذشته، گاه، نگاهي به انگيزه هاي دگرديسيهاي تفسيري داشتيم؛ امّا ريشه يابي اين مهم نياز به درنگ ويژه نيز دارد. مي توان گفت: عنصر واقع نگري و توجه به ضرورتها و نيازهاي موجود و به تعبير ديگر، فراتر رفتن ازمفاهيم مجرد و در نظر گرفتن انگيزه ها و شرايط عيني وجهت دادن مفاهيم قرآن به سوي آن، ويژگي مشترك بيش تر تفاسير اين قرن است. بنابراين، اگر ديده مي شود كه برخي مسائل مطرح در تفاسير گذشتگان، همانند اسرائيليات، نكات ادبي، روايات و غيره در تفاسير قرن چهارده كم تر مورد توجه واهتمام قرار گرفته واگر پيدايش گرايشهاي نويني چون گرايش علمي، اصلاحي ومادي به گوناگوني گرايشها افزوده و سرانجام اگر سبكهاي جديدي پا به عرصه تفسير و تفسير نگاري گذاشته است، همه وهمه از آن روست كه واقعيتها وضرورتهاي عيني مورد نظر بوده است. بدين جهت در تفسير المنار، ضرورت تفسير نو از قرآن چنين نمايانده شده است: (نياز شديدي بود تا تفسيري ارائه شود كه پيش از هر چيز به بعد هدايت گري قرآن توجه كند، به گونه اي كه با اوصاف قرآن و رسالت آن يعني انذار، تبشير، هدايت، اصلاح ... سازگار باشد. سپس به نيازهاي عصر توجه نشان دهد، نيازهايي چون آساني بيان، تفهيم قشرهاي مختلف خوانندگان، كشف شبهات آنان كه به فلسفه و علوم طبيعي مشغولند و...)[6] مفسر ديگري در همين زمينه مي نويسد:
(شخصيت مسلمان وامّت اسلامي از معاني قرآن و شكل پذيري از مفاهيم كتاب الهي فاصله گرفته است و تلاش فراوان مي طلبد تا شخصيت مسلمان با قرآن دوباره هماهنگي يابد، به گونه اي كه قرآن اخلاق او گردد و زندگي امّت اسلامي نمايان گر مفاهيم آن باشد.) [7] در تفسيرنمونه نيز به اين موضوع اين چنين پرداخته شده است: (از مسائلي كه (برخلاف پندار مأيوسان و منفي بافان) ما به سهم خود به روشني آن را دريافته ايم، تشنگي و عطش نسل حاضر براي درك مفاهيم اسلام و مسائل مذهبي است... اين مسائل بخش مهمي از روح وجان آنها را اشغال كرده، امّا طبيعي است كه همه به صورت استفهام است و براي پاسخ گويي به اين خواسته ها نخستين گام برگرداندن ميراث علمي و فرهنگي اسلام به زبان روز و پياده كردن همه آن مفاهيم عالي از طريق زبان عصري در روح وجان وعقل نسل كنوني است و گام ديگر، استنباط نيازها و تقاضاهاي ويژه اين زمان از اصول كلي اسلام مي باشد واين تفسير براساس همين دوهدف نگارش يافته است.) [8] اين گونه ديدگاهها از مفسران قرن چهارده به خوبي گوياي آن است كه تفسير در قرن چهارده از يك دانش نظري صرف بيرون آمده و به سمت نزديك شدن به عينيّتها و پاسخ دادن به نيازها و ضرورتهاي زندگي درحركت است.
[1] . تهرانی، آغابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه (بیروت، دارالاضواء) 4 / 231 ـ 322؛ خرمشاهی، بهاءالدین، تفسیر و تفاسیرجدید (تهران، انتشارات كیهان) / 189 ـ 209؛ ایازی، محمدعلی، المفسرون حیاتهم و منهجهم (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) / 792 ـ 804.
[2] . نیشابوری، حسین بن علی بن محمد، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن (مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی)2 / 2 ـ 9؛ خرمشاهی، بهاءالدین، قرآن پژوهی (مركز نشر فرهنگی مشرق) / 189.
[3] . رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، (بیروت، دارالمعرفه للطباعه والنّشر) 1/10؛ ذهبی، محمد حسین، التفسیر والمفسرون (بیروت، دار إحیاء التراث العربی) 2/548.
[4] . طباطبائی، محمد حسین، المیزان (مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان) 11/ 133
[5] . رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، 1/ 175، 347، 2/483؛ صادقی، محمد، الفرقان (تهران، انتشارات فرهنگ اسلامی) 1/ 84؛ طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، 1/ 191 ـ 252؛ مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی (بیروت، دارالاحیاء التراث العربی) 1/ 11 ـ 19؛ مغنیه، محمد جواد، الكاشف، 1/ 14،161؛ الزحیلی، وهبه، المنیر (دارالفكر المعاصر) 1/ 5ـ 6؛ اشراقی، شیخ شهاب الدّین، سخن حق، 2/ 80.
[6] . مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، 1/ 11 ـ 12.
[7] . اوسی، علی، الطباطبائی و منهجه فی تفسیر المیزان، (تهران، سازمان تبلیغات اسلامی)/ 228؛ شرقاوی، عفت، قضایا انسانیه فی اعمال المفسرین/ 80.
[8] . طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان، 1/ 13.
[9] . مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی 1 / 11 ـ 12.
[10] . همان، 1/4.
[11] . ذهبی، محمدحسین، التفسیر والمفسرون، 2/ 575 ـ 567.
[1] . همان، 2/ 549.
[2] . اوسي، علي، الطباطبائي و منهجه في تفسيرالميزان /152.
[3] . صادقي، محمد، الفرقان، 1/ 25.
[4] . ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 2/ 496.
[5] . همان، 2/ 520.
[6] . طباطبائي، محمدحسين، الميزان، 17/ 124؛ شريعتي، محمد تقي، تفسير نوين (دفتر نشر فرهنگ) /16
[7] . مراغي، احمدبن مصطفي، تفسير المراغي، 15 و 13/ 63 ـ 67.
[8] . مكارم شيرازي، ناصر، وجمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، 18/ 382.
[9] . طيب، عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن (بنياد فرهنگ اسلامي كوشان پور) 12/ 284.
[10] . رشيد رضا، محمد، المنار، 12/ 17؛ قاسمي، محاسن التأويل، 13 و 14/258؛ سيد قطب، في ظلال القرآن، 7/ 229 ـ 230.
[11] . مكارم شيرازي، ناصر، وجمعي از نويسندگان، 14/ 504.
[12] . طنطاوي، الجواهر في تفسير القرآن الكريم، 1/3.
[13] . ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 2/ 548
[14] . مغنيه، محمد جواد، الكاشف، 1/ 12.
[1] . سيد قطب، في ظلال القرآن، 2/ 73.
[2] . هندي، سرسيد احمد خان،تفسير القرآن و هوالهدي والفرقان، ترجمه فخرداعي گيلاني، محمد تقي (تهران، چاپخانه آفتاب) 1/ 60
[3] . همان، 1/ 71 ـ 73.
[4] . همان، 1/ 128 ـ 129.
[5] . قاسمي، داود، اصول تفكر قرآني /91.
[6] . همان / 85.
[7] . همان / 50.
[8] . همان / 35.
[9] . همان / 26.
[10] . همان / 4.
[11] . هندي، سرسيد احمدخان، تفسير القرآن و هوالهدي والفرقان، 1/ 2 ـ 3.
[12] . صابري،جواد، تفسير سوره بقره /10.
[13] . سيد قطب، في ظلال القرآن، 1/ 23.
[14] . صدر، سيد محمد باقر، المدرسة القرآنية/ 33 ـ 37؛ سبحاني، جعفر، منشور جاويد،1/ 11.
[15] . صدر، سيد محمدباقر، المدرسة القرآنية/ 33.
[16] . جليلي، هدايت، روش شناسي تفاسير موضوعي قرآن (انتشارات امير كبير) /62 ـ 63.
[17] . صدر، سيد محمدباقر، المدرسة القرآنية /37 ـ 38.
[1] . طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، 1/ 14.
[2] . بنت الشاطي، عائشه عبدالرحمن، التفسير البياني للقرآن الكريم /39، 41، 104، 112، 130 و 182.
[3] . طباطبائي، سيد محمدحسين، الميزان، 1/ 8.
[4] . مراغي، احمد بن مصطفي، تفسير المراغي، (3ـ1) / 3 ـ 4.
[5] . مغنية، محمد جواد، الكاشف، 1/ 13؛ مراغي، احمد بن مصطفي، تفسير المراغي، 3ـ1/ 3 ـ 4؛ شريعتي، محمدتقي، تفسير نوين /5؛ مجله صفا، پاييز 1374 /79.
[6] . رشيد رضا، محمد، المنار، 1/10.
[7] . حوي، سعيد، الاساس في التفسير، 1/10.
[8] . مكارم شيرازي، ناصر، وجمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، 1/54.